دخترخیلی جوون در حالی که یه نی نی کوچولو بغلش بودهمراه یه پسره وارد تاکسی شدند.
اولش تعجب کردم از اینکه زن و شوهر باشن
اخه هر دوشون خیلی کوچیک بودن.پسره که فک کنم هنوز خط سبیل هم نداشت ولی با این حال بابا شده بود.( و چی از این مهم تر )البته دختره هم دست کمی از پسره نداشت.
تو کف این مونده بودم که اینا کی همدیگرو پیدا کردن و ازدواج کردن وبچه دار شدن که یهو نی نی کوچولو اروغی زدو هر چی شیر تو معده گنجیشکیش جمع شده بود رو با تکون های ماشین ماست کرد و داد بالا.که البته ما هم بی نصیب نشدیم .
حالا تو این هیر و ویری دختره داره لباسای خودشو پاک می کنه
بچه رو داده دست باباهه
باباهه هم از اونجایی که بابا بودنو بلد نیست یه جوری گرفتتش که انگار مرغ گرم تازه رو گرفته! بیچاره بچه هه با اون رنگ زردش از بس اونجور موند خوابش رفت!!
چن دقیقه بعد دوباره مامانه شروع کردن به شیر دادن بچه!انگار از مادر بودن فقط همین یه کار رو خوب یاد گرفته بود.که دوباره بچه اروغ و ...........
پ.ن:با نزول کردن سن ازدواج چیز دیگه ایی جز این هم نمیشه انتظار داشت.آهای پدر و مادرا! یکم به خودتون بیاین و سن عقلی بچه هاتون رو ببینین نه سن جسمی شونو.
امان از عشق و هوسای زودگذز که اخرش طلاقه و جدایی
امان از این سن ها کم ازدواج
واقعا دلم درد اومد.
چی بگم.........
لطفا در نظر سنجی ما شرکت کنید؟
ok
سلام ابجی جون خیلی زیبا نوشتی درست مثل حقیقت
.خوشحالم که مشکل نظراتت درست شده
.موفق باشی
مرسی گلم